تاریخ پهلوی ها، پایان سلطنت در ایران (از 1925 تا 1979 میلادی)
رضا خان، بنیانگذار این سلسله بود، و تاریخ پهلوی ها با وی شروع می شود. او یکی از افسران قوای قزاق بود که به کمک دولت بریتانیا، ابتدا به عنوان وزیر دفاع و بعدا به عنوان نخست وزیر، منصوب شد. در نهایت، او کنترل مطلق دولت را به دست گرفت. حتی مجلس هم نتوانست او را متوقف کند. او پیشتر نظم و مهارت قابل توجهی در حوزه قوای قزاق که تنها نیروی نظامی ایران بود از خود نشان داده بود.
سپس، با حمایت نامحسوس ژنرال آیرونساید که فرمانده کل نیروهای نظامی بریتانیا در ایران بود، به قدرت نهایی رسید. او قیام های خراسان، آذربایجان، گیلان و خوزستان را سرکوب کرد. سپس، مجلس، احمدشاه را برکنار و پایان حکومت سلسله قاجار را اعلام کرد.
رضاخان با عنوان فرماندهی کل، به عنوان حاکم موقتی ایران منصوب شد. طی چند ماه، با برگزاری مراسم تاجگذاری، او به عنوان شاه ایران معرفی شد. اینگونه بود که تاریخ سلسله پهلوی آغاز شد.
تاریخ پهلوی و اقدامات نوگرایانه
هدف رضاشاه، ایجاد یک دولت مقتدر تمرکزگرا بود. برای رسیدن به این هدف، تصمیم گرفته بود که نظام حاکمیتی ایران را از سلطنت به جمهوری تغییر دهد. روحانیون با ایده نظام جمهوری مخالف بودند، زیرا آن را تقلیدی از جنبش های ضد مذهبی ترکیه می دانستند.
برنامه های بلند پروازانه دولت او بر چیزی متمرکز شده بود که رضا شاه آن را تجدد ایران نامیده بود. برخلاف دوره های حاکمیت پیشین، این پادشاه محدودیت هایی برای قدرت روحانیون، اعمال کرد و این امر به کشمکش های پنهانی بین او و روحانیت منجر شد که البته این مخالفت ها، بعدها آشکار هم شد.
اقدامات اصلی رضا شاه، اجباری کردن خدمت سربازی و تاسیس ارتش دائمی بود (روحانیون با هردو اقدام مخالفت بودند). دیگر دستاوردهای اساسی دولت وی عبارتند از:
- توسعه صنایع بزرگ، اجرای پروژه های زیرساختی بزرگ، آغاز کمپین ملی آموزش همگانی و افزایش تعداد مدارس، تنظیم مالیات ها و درآمد گمرک به منظور تامین بودجه دولت، اصلاح سیستم قضائی، ساخت و گسترش جاده ها، ساخت پل ها، حفر تونل ها، ساخت راه آهن سراسری ایران، صدور گواهی تولد، سرشماری جمعیت کشور، تاسیس یک سازمان آماری، تاسیس سازمان ثبت اسناد برای اسناد رسمی، تاسیس «بانک ملی ایران»، گسترش قدرت سازمانی، و غیره.
تاریخ پهلوی و اقدامات ملی گرایانه
برنامه های نوگرایانه رضا شاه شامل، پذیرش فرهنگ و تمدن اروپا بود. او پا را فراتر نهاد و چادر نپوشیدن زنان را اجباری کرد.
از طرف دیگر، او به ضرورت بالا بردن غرور و هویت ملی پی برد. بنابراین، در این راه هم، قدم هایی برداشت. او دستور ساخت بنای یادبود برای فردوسی و همچنین برگزاری کنگره هزاره فردوسی را صادر کرد. او شاهنامه را به عنوان یک منبع مشوق برای هویت ملی و زبان فارسی را هم وسیله ای برای رسیدن به این هدف معرفی کرد.
مراسم هایی برای بزرگداشت خبرگان در گذشته همچون، ابن سینا، حافظ، سعدی و غیره برگزار می شد. به طور کلی، گرایشات ناسیونالیستی سنگ بنای فرهنگ ایرانی را ساخته بود. البته، از نظر مردم متعصب بی سواد، تلاش های فرهنگی رضاشاه، تنها هدر دادن پول و بزرگداشت علمای اهل سنت بود. مخالفان او، بزرگداشت او از تلاش های فردوسی برای احیای زبان فارسی و هویت ایرانی را به عنوان تلاش برای بازگرداندن دوره پرستش آتش تفسیر می کردند (چنین آیینی هرگز در ایران وجود نداشته است).
روحانیون به شدت با برخی از برنامه های وی، همچون برنامه های نظامی، مخالف بودند. البته، گاهی اوقات برنامه های او قدرت و نقش روحانیت را در جامعه محدود می کرد. به طور مثال، روحانیت، اصلاحات در ساختار قضایی ایران را به عنوان دخالت در حوزه شریعت و احکام شرعی در نظر می گرفت.
از طرف دیگر، از آنجا که برخی از تمهیدات مالی، منافع برخی از اقشار مردم و شخصیت های تاثیرگذار را مختل می کرد، رضاشاه مجبور می شد به زبان زور یا اعمال قدرت متوسل شود. این امر محبوبیت او را کاهش داده و او را به شمایل یک دیکتاتور در آورده بود. همچنین، روحیه استبدادی وی، به او اجازه نمی داد که بگذارد افکار اصلاح طلبان رشد کند و یا روشنفکران، بین مردم ظاهر شوند.
در ظاهر، ایران دارای مجلس، مطبوعات، سیستم قضایی و اعضای دولت بود، اما هیچ نشانه ای از یک سیستم حاکمیت مشروطه وجود نداشت. نظام حاکمیتی غالب بر ایران، دیکتاتوری فردگرایانه بود.
انتقال به یک قدرت حامی دیگر در تاریخ پهلوی
رضا شاه با اعطا کردن امتیازاتی به شرکت نفت بریتانیایی، بیش از پیش محبوبیت خود را خدشه دار کرد. احساسات ضد بریتانیایی، برخی ایرانیان را به سمت سیاست های اتحاد جماهیر شوروی سوق داد. بنابراین رضاشاه به عنوان متحد خود، به دنبال یک کشور اروپایی غیر استعمارگر بود.
او آلمان را انتخاب کرد و دلیلش دستاوردهای صنعتی این کشور بود، اما این انتخاب برای همسایگان ایران رضایت بخش نبود. روسیه و بریتانیا بر عیله آلمان متحد بودند و روابط ایران با آلمان را به عنوان تهدیدی برای خود، قلمداد می کردند.
پس از آغاز جنگ جهانی دوم، هرچند این بار هم مانند جنگ جهانی اول، ایران بی طرفی خود را در جنگ جهانی دوم اعلام کرد، اما بریتانیا اصرار داشت که مهندسان و تکنسین های آلمانی جاسوسانی هستند که ماموریت دارند در تاسیسات نفتی بریتانیا در خاک ایران، خرابکاری کنند. بنابراین، بریتانیا از ایران خواست که آن ها را تبعید کند اما رضاشاه این حرکت را بر خلاف برنامه توسعه خود می دید و از دادن پاسخ مثبت به درخواست آن ها خودداری کرد.
بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی بر علیه رضاشاه متحد شدند و بدون هیچ هشداری به ایران حمله کردند. آن ها علاوه بر اینکه به حضور تکنسین های آلمانی در ایران سوظن داشتند، به انتقال تدارکات خود از طریق راه آهن تازه ساخته شده ایران از خلیج فارس به قفقاز شوروی علاقمند بودند. بنابراین، رضاشاه چاره ای جز استعفا و ترک کشور نداشت.
پس از اینکه رضا شاه ایران را ترک کرد، پسرش محمدرضای 22 ساله، به اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا قول داد تا به عنوان پادشاه مشروطه سلطنت کند. بدین ترتیب، او چراغ سبز این قدرت ها را برای نشستن بر تخت پادشاهی به دست آورد.
دوره محمدرضا شاه
احزاب و مطبوعات سیاسی، فرصتی به دست آوردند که فعالیت های خود را ادامه دهند. محمدرضا فقط حکمران کاخ خود بود و با مراسم رسمی خود سرگرم گذران اوقات بود. اتحاد جماهیر شوروی در حال برنامه ریزی بود که آذربایجان ایران را به آذربایجان خود ضمیمه کند. با شکایت ایران به سازمان ملل متحد و مذاکرات دیپلماتیک با مسکو، ایران موفق شد شوروی را ترغیب کند که نیروهای خود را از خاک ایران خارج کند.
در سال 1943، چرچیل، روزولت و استالین به تهران، پایتخت ایران آمدند که در مورد طرح نهایی و زمان بندی حمله به آلمان برنامه ریزی کنند. این همان «کنفرانس تهران» است که در سفارت اتحاد جماهیر شوروی برگزار شد. در بین تصمیمات مختلفی که آن ها اتخاذ کردند، به توافق رسیدند که استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین کنند. به علاوه، قول دادند که ایران را در دوره پس از جنگ یاری کنند. این کنفرانس بدون اطلاع محمدرضا شاه، پادشاه ایران، در تهران برگزار شد.
در طول تاریخ پهلوی، مردم از سیاست های این دو شاه راضی نبودند. محمدرضا شاه از سیاستمداران ناراضی بود، زیرا به او توجهی نمی کردند. همین امر باعث شد تصمیم بگیرد که به عرصه سیاسی ایران وارد شود. هژیر و سعید با این وعده که مورد حمایت شاه قرار می گیرند، به او کمک کردند که به حوزه مسائل سیاسی کشور وارد شود.
شاه، همچنین فرماندهی نیروهای نظامی را از پدرش به ارث برده بود. او سانسور را بر مطبوعات تحمیل کرد و دستگیری مخالفان را آغاز کرد. نظارت بیشتری بر انتخاب قانون گذاران اعمال کرد به طوری که تنها سیاستمداران مورد تایید دربار می توانستند به مجلس وارد شوند.
علی رغم تمام تلاش های محمدرضا شاه، سرانجام نمایندگان مخالفان نیز انتخاب می شدند. آن ها از طریق مجلس، مخالفت خود با شاه را ابراز کردند. دکتر محمد مصدق به عنوان نخست وزیر انتخاب شد. او آزادسازی جو سیاسی ایران را آغاز کرد. پیکارهای سیاسی بین احزاب و فعالیت های روزنامه نگاری، احیا شد. شاه مجبور شد، به جای سلطنت با قدرت مطلق، به سلطنت مشروطه (سلطنت مطابق با قانون اساسی) خود بسنده کند. طرح دکتر محمد مصدق برای ملی شدن صنعت نفت، موفقیت آمیز بود. رئیس و کارکنان شرکت نفت بریتانیا، ایران را ترک کردند.
تلاش هایی برای کودتا بر علیه دولت ایران
بریتانیا و آمریکا بر عیله دکتر مصدق، متحد شدند. آن ها به شاه کمک کردند که بر علیه نخست وزیر ایران اقداماتی انجام دهد. از آنجا که شاه نتوانست با دستور سلطنتی او را عزل کند، کودتایی بر علیه وی انجام داد، او را دستگیر و از منصبش برکنار کرد.
بر اساس یک توافق جدید، کنسرسیوم نفتی شرکت های نفتی بریتانیا، هلند، فرانسه و آمریکا تشکیل شد. امتیاز بهره برداری از صنعت نفت در ایران به این شرکت ها اعطا شد. این توافق، سهم ایران از سود نفت را افزایش داد، اما مسئله اصلی یعنی سطح تولید و قیمت فروش، تحت کنترل خارجی ها باقی ماند. از آنجا که این تمهیدات جدید با مداخله آمریکایی ها انجام شده بود، شاه در تمام سیاست های خود، منافع آمریکا را هم در نظر می گرفت.
تاریخ پهلوی ها نمایانگر مداخله بسیار زیاد غربی ها در نظام حکومتی ایران است. حتی، برخی کشورهای غربی برای رسیدن به اهدافشان، ایران را کشوری فاقد دموکراسی اعلام می کردند. دلیل این امر آن نبود که به ایرانی ها اهمیت می دادند، بلکه می خواستند با اعمال فشار بر رژیم ایران به اهداف خودشان برسند.
از آنجا که در آن شرایط سیاسی، ضروری بود که شاه وانمود کند که ایران یک کشور دموکراتیک است، او در ایران یک نظام دو حزبی ایجاد کرد. در حقیقت، این اقدام تصنعی توسط دو تن از نزدیکترین متحدان وی رهبری می شد. سپس، شاه اصلاحات ارضی موسوم به «انقلاب سفید» را انجام داد، که این هم شکست دیگری در کارنامه وی بود. حکومت استبدادی وی در جلب رضایت یا حمایت ایرانیان با شکست مواجه شد.
مخالفت جدی با شاه
دولت شاه، لایحه اعطای مصونیت دیپلماتیک برای کارکنان شاغل ارتش آمریکا در ایران را مطرح کرد. بسیاری از ملی گراها، این لایحه را محکوم کردند و مخالفت خود را به هر طریقی که می توانستند نشان دادند. همچنین، یک سری مخالفت های جسورانه بر علیه شاه و سیاست هایش از جانب روحانیون قم، آغاز شد.
بنابراین، نام یک عالم برجسته شیعه بر سر زبان ها افتاد: آیت الله روح اله خمینی. در نتیجه ناخشنودی از سانسور و حکومت استبدادی، بسیاری از مردم تایید و حمایت از سخنان وی را آغاز کردند. سرانجام، او دستگیر شد و به ترکیه و سپس در سال 1962 به عراق تبعید شد. در نهایت، به فرانسه رفت و تا زمانی که انقلاب ایرانیان اوج گرفت، در آنجا ماند. این واکنش شاه در قبال وی، باعث نارضایتی بیش از پیش مردم شد.
فساد در بین درباریان، به نارضایتی های زیادی منجر شد. برنامه ها و سیاست های آمریکایی شاه، زندگی مردم را بهبود نبخشید. در عوض، آن ها فقط ایران را هرچه بیشتر از رسوم ملی و مذهبی شان، دور نگه داشتند.
در طول تاریخ پهلوی، تقلید محض بیش از حد از فرهنگ غرب دیده می شود. شاه و خانواده اش، مشغول جمع آوری هرچه بیشتر، ثروت شخصی خود بودند. مدیران ارشد بانک ها و برخی سازمان های اقتصادی و تجاری هم از سیاست های او ناراضی بودند. از آن جا که هیچ سیاست برنامه ریزی شده ای برای استخدام افراد تحصیلکرده وجود نداشت، تعداد فزاینده دانشگاه ها فقط به مشکلات اجتماعی ایرانیان می افزود. بنابراین، ایران شاهد فرار مغزهای زیادی بود. در نتیجه، رشد نرخ بیکاری اجتناب ناپذیر بود.
فروپاشی سلسله پهلوی و انقلاب 57
سرانجام، در واپسین سال های دهه 1970 میلادی، مخالفان، مردم را به خیابان ها کشاندند تا مخالفت خود را با تظاهرات نشان دهند. شاه مجبور شد کشور را ترک کند. تاریخ پهلوی به پایان خود نزدیک می شد. هیچ کشور غربی ای به اشتیاق ایرانیان برای برخورداری از دموکراسی و اصلاحات، پاسخی نداد. آیت الله خمینی، از خارج از کشور، مخالفت ها را رهبری می کرد. در سال 1357 به ایران بازگشت و به کمک توده های مردم، نظام حاکمیتی جدیدی را بنا نهاد.
در واقع، پهلوی ها، وانمود می کردند که در چارچوب قانون اساسی حکومت می کنند اما در واقع قدرت خود را به عنوان استبدادی کاملا اقتدار گرا، اعمال می کردند. مخالفتشان با روحانیت کاملا مشهود بود. با وجود تمام مطالبی که اشاره شد، ایرانیان در حوزه های هنر و فرهنگ کارهای زیادی انجام دادند. عده ای، در زمینه احیای آثار تاریخی، تحقیق در تاریخ، ادبیات و لغت نامه، موسیقی، مینیاتور، تئاتر و موارد دیگر، به صورت جدی فعالیت می کردند.
این پایان تاریخ پهلوی بود. در ایران، سلطنت به پایان رسید و جمهوری اسلامی جایگزین آن شد. روحانیون، بیش از همیشه قدرتمند شدند. چندین تقلای پهلوی ها نتیجه عکس داد و کشور در جهتی متفاوت، پیشروی خود را آغاز کرد. شعار اصلی انقلاب اسلامی ایران، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. حکومت جدید با این آرمان ها دوره جدیدی را در تاریخ ایران آغاز نمود.
برای آشنایی بیشتر با سرگذشت کشورمان، توصیه می کنیم خلاصه تاریخ ایران را بخوانید!